خيابان هاي بي درخت
از خیابان های بی درخت رد میشوم...
و برای پنجره هایی که هنوز بازند ، غزل میخوانم...
و شعرهای کوچکم را روی شیشه های...
... مه گرفته قطاری که توقف کرده است مینویسم
در شبهای بی چراغ دستم را به سوی ماه دراز میکنم...
آیا میتوانم ترانه های روشن را از روسری اش بچینم
دلم تاریک است چشمهایت را باز کن...
تا زیباترین آینه های جهان را ببینم...